بهلول و امير كوفه: 🙂
اسحق بن محمد بن صباح امير كوفه بود، زوجه او دختري زاييد، امير از اين جهت بسيار محزون و غمگين گرديد و از غذا و آب خوردن خودداري نمود.
چون بهلول اين مطلب را شنيد به نزد وي رفت و گفت: اي امير اين ناله و اندوه براي چيست؟
امير جواب داد من آرزوي اولادي ذكور را داشتم، متاسفانه زوجه ام دختري آورده است.
بهلول جواب داد: آيا خوش داشتي كه به جاي اين دختر زيبا و تام الاعضاء و صحيح و سالم، خداوند پسري ديوانه مثل من به تو عطا مي كرد؟
امير بي اختيار خنده شگرفت كرد و شكر خداي را به جاي آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا مردم براي تبريك و تهنيت به نزد او بيايند.