آمدی؟ خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید آمدی؟ وَه که چه مشتاق و پریشان بودم ناشناس 7 سال پیش نوشته شده توسط : قیز قیزدفتر شـعـــر 55 ◄ آفران به لایکت 9
7 سال پیش
چشم حتما
7 سال پیش
ولی امون از وقتی که
بیای و دیر شده باشه
اون موقع شهریار خوب میگه
میگه
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
خدا بیامرزتت شهریار
7 سال پیش
خوبم به خوبیت بلقیسم شیطون توچطوری عزیزم بلقیس بچه هاخوبن مریم شیخ
7 سال پیش
کی پستارومیزارین
7 سال پیش
افسون پستا از۶به بعد تائیدمیشه
گاهی اوقات ۷به بعد
7 سال پیش
خوبلقیس
ازخاطراته خنده دارت بتعریف
7 سال پیش
خوبم به خوبیت بلقیسم شیطون توچطوری عزیزم بلقیس بچه هاخوبن مریم شیخ
منکه خووووبم عزیزم
7 سال پیش
منکه خووووبم عزیزم
خداروشکرگل دختر
7 سال پیش
خداروشکرگل دختر
مرسی عزیزم
4 ماه پیش
سلام
هر چه میخواهد دل تنگت بگو