♥امروز براتون یه شعر ترکی با ترجمه اش گذاشتم واقعا ارزش داره خوندنش♥

شهریار
گزیدهٔ اشعار ترکی
عزیزه _ با ترجمهٔ فارسی

قطعه شعر زیبایی از استاد محمّد حسین بهجت تبریزی شهریار در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته ی قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

نه ظریف بیر گلیــــــن عزیزه سنی _ منه لایق تــــــــاری یــــاراتمیشدی !

بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی _ازدواج قدرتیـــــــــله قـــــاتمیشدی !!!

عشقیمین بولبولی سنی دوتموش _ هرنه دونیـاده گول وار ، آتمیشدی

سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم _ ائله عشقون منی یاهـــاتمیشدی !

سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی _ قفسیمدن منی چیخـــارتمیشدی

جنّت ائتمیــش منیم جهنّمی می _ یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی

قــــاراگون قارقاسی قونـاندا منیم _ آغ گونوم وارســـادا قــاراتمیشدی

آدی بـــــاتمیش اجل گلنده بیـــزه _ من آییم چیخدی گونده باتمیشدی

سارالیب گون شافاخدا قان چناغین _ قورخودان تیتره ییب جالاتمیشدی

قارا بایگوش چـالاندا آغ قوشومی _ زعفران تک منی ســـاراتمیشدی

کور قضــــا ئوز یولـــون گئدن وقته _ چـــاره نین یوللارین داراتمیشدی

نه قدر اوغدوم آچمــادین گؤزیوی _ گؤز سکوت ابدله یـــــــاتمیشدی

او آلا گؤز اویـــــانمادی کی منیم _ بختیمی مین کره اویـــاتمیشدی

داهــــا کیپریکلرون اولـــوب نشتر _ یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی

سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار _آنا وای ناله سین اوجــاتمیشدی

سنی وئردیم بهشت زهــــــرایه _ منه مولا الیـــــن اوزاتمیــــشدی

اورگی دوغرانان آنـان مه له دی _ دونیـــــا زهرین اونا یالاتمیشدی

سن باهار ائتدیگون چمنده خزان _ هرنه گول غونچه وار سوزاتمیشدی

نه یامان یئرده کؤچدی کروانیمیز ؟ _ نه یئیین یوک یاپین دا چاتمیشدی

قیرخا سن یئتمه دون جاوان گئتدون _ من گئدیدیم کی یئتدیم آتمیشدی

قوجا وقتیمده بو قـــــارا بختیـــم _ منی قول تک بلایه ساتمیشدی !!!

ترجمه :

(عزیزه ! خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود ! و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود !!!)

(بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود ! عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم !)

(گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود ! و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود !)

(کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد ، اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود ! مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ، ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود !!!)

(خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود ! و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود ، مرا بسان زعفران زردگون کرده بود !!!)

(سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد ، راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود ! و هر اندازه نوازشت کردم ، چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیّت خفته بودند !!!)

(آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود ، از خواب برنخواست ! و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود !!!)

(تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند ! تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد !!!)

(مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود ! و چمنی را که تو بهار کرده بودی ، پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد !!!)

(قافله ی ما به چه جای بدی کوچید ؟ و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید ! تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی ! کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم !)