قدیم برای زمستونا گله ی گوسفند رو میزاشتن داخل طویله
و بهشون کاه و یونجه از انبار میدادن
دم دمای بهار نه چشم گوسفندا میخورد به سر سبزی ؛ رَم میکردند و پخش و پلا میشدن تو صحرا
بهار بود قرار شد من گله رو ببرم تو صحرا
منم نشستم رو خر که پشت گله برم
دره حیاط خونه که باز شد یهو این گوسفندا خون به مغزشون نرسید یهو رم کردند
مثل اینکه قفس گاو بازی باز شده باشه
اینا یهو پاشیدن بیرون
منم با پا زدم به شکم خر که تند بره ، بشون برسم
چشمتون روز بد نبینه
این خره هم چشمش خورد به سر سبزی
یهو دیدم یا پیغمبر از گوسفندا هم زد جلو
منم ترسیده بودم روی پالون خر عررررررررر عرررررر میکردم
میگفتم یکی کمکم کنه
بابامم دنبال خر میدوید که بیاد منو نجات بده
هر چی با چوب میزدم تو سره این خره ؛ گوشاشو میکشیدم ؛ چوبو میکردم تو اگزوزش ؛ انگار نه انگار
خیلی خر شده بود
همیجوری که بدو بدو میرفت سمت سبزه و چمنا یهو
گره ی پالون باز شد منم یهو تاب خوردم تلپی افتادم جلوی خر
این خره هم یهو هنگ کرد نفهمید چکا باید کنه یه گاز از گردن من گرفت
بعد بابام بدو بدو نزدیک شد تا رسید به خر
خره یه جفتک زد به بابام دود ازش بلند شد
من که اشک از خشتکم جاری شده بود تا اون صحنه جفتک خوردن بابامو دیدم خندم گرفت
بابامم عصبانی شد منو از زیر خر کشید بیرون
شروع کرد چک و لگد زدن
خلاصه از زیر این خر نجات پیدا کردم
به زیر دست و پای پدرم رفتم
دلاتون شاد و لباتون خندون
انشا الله تموم خاطراتم رو مینویسم کیف کنید
7 سال پیش
اووخیش این واقعت بود؟
7 سال پیش
اره باوا این خاطراتم واقعی اند
7 سال پیش
خب پس پست جوک ها کجان؟
7 سال پیش
پست جوک به اسمه تووه منم یکم زیادش کردم
7 سال پیش
خخخخ شیخ این همونیه که تو نمایش انشاشو خونده بودی نه؟!
هربار که میخونم یا میشنوم خندم میگیره
7 سال پیش
وای مردم ازخنده
7 سال پیش
اخخخخخ
ننه دلم درد گرف
7 سال پیش
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ از چاه در اومدی افتادی تو چاله
هر چه میخواهد دل تنگت بگو