من همی مُشتی ز خرمن هستم ای یوسف زهرا ، پس نیا
من به راحتی فروشم دین و خدا و هر دو دنیا ، پس نیا
***
ای همه جانم فدای روی ماهت ، با خودت سیصد سوارت را بیار
آن چنان در بند دنیا گشته ایم نشناسیمت دگر ای گل زهرا ؛ پس نیا
***
بگذار تا در ظلم و سیاهی جان بسوزیم و بمیریم
لیک این تنهاییه ارباب خوبی در زمین هرگز نبینیم ، پس نیا
***
از غروری که میان آدمی هست ، بترسم ای مهِ خوش روی من
کوفه ایی دیگر بسازیم و دگر بار علی تنها گذاریم ، پس نیا
***
ای سفیر مهربانی و صفا دسته این گشته سیاه و پست دنیا را بگیر
چون که با این جهلم میان دل و سر ، بینی همی من را میان دشمنانت ، پس نیا
***
یوسف زهرا ، عزیز فاطمه ، سفیرانت نامه و اشک ها زیادی دیده اند
گر قرارس که ببینیم کربلایی دیگر و نامه و نامردی دوباره ؛ پس نیا
***
پیش خدا بیشتر قشنگی داری ای ماه شب چارده ، زمین از بهر چیست
اینجا نمیفهمیم به مانند خدا قدر و مقامت ، ای صاحب عصرو زمانم ، پس نیا

*********◄►*********
شعر از شیخ المریض عمو حسین پیرزاد